باید بدونی که زندگی تکرار نمیشه، یه بار فرصت داری، برای زندگی، برای عاشقی، برای لذت بردن ازش! زندگی فرصت بهت نمیده که عوضش کنی، زندگی بهت وقت اینو نمیده که چیزی رو تغییر بدی! شرایط خودش تغییر میکنه، چه بخوای چه نخوای اونی که باید برات پیش میاد! زندگیت رو رودخونه در نظر بگیر، سوار جریانش بشو و از پستی و بلندیش، شیب و تند و گاهی آهسته ای که داره لذت ببر! یادت باشه هیچ وقت نمیشه بر خلاف جهت آب شنا کرد. زندگی بهت فرصت تکرار نمیده، لحظه ها بر نمیگردن، هیچ وقت! تلاش کن واسه چیزی که میخوای اما هدفت رو بر پایه خواسته هات نذار، چون هیچ تضمینی نیست بهش برسی، و اون وقته که حسرت همین لحظات از دست رفته رو میخوری!
نصیحت منو گوش کن، زندگی یه چیز جاریه، چه بخوای چه نخوای مسیرش رو طی میکنه! اما تو حق انتخابت محدوده، اینکه یا سوارش بشی، یا جلوشو بگیری! انتخاب با خودته! یادت باشه زندگی فرصت تکرار رو بهت نمیده!
پيری برای جمعی سخن میراند... لطيفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند. بعد از لحظه ای او دوباره همان لطيفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند. او مجدد لطيفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطيفه نخندید. او لبخندی زد و گفت: وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطيفه ای یکسان بخندید، پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردندر مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید؟ گذشته را فراموش کنيد و به جلو نگاه کنيد.
ابوریحان بیرونی در خانه یکی از بزرگان نیشابور میهمان بود از هشتی ورودی خانه ، صدای او را می شنید که در حال نصیحت و اندرز است . مردی به دوست ابوریحان می گفت هر روز نقشی بر دکان خود افزون کنم و گلدانی خوشبوتر از پیش در پیشگاهش بگذارم بلکه عشقم از آن گذرد و به زندگیم باز آید . و دوست ابوریحان او را نصیحت کرده که عمر کوتاست و عقل تعلل را درست نمی داند آن زن اگر تو را می خواست حتما پس از سالها باز می گشت پس یقین دان دل در گروی مردی دیگر دارد و تو باید به فکر آینده خویش باشی . سه روز بعد ابوریحان داشت از دوستش خداحافظی می کرد که خبر آوردند همان کسی که نصیحتش نمودید بر بستر مرگ فتاده و سه روز است هیچ نخورده . میزبان ابوریحان قصد لباس کرد برای دیدار آن مرد ، ابوریحان دستش را گرفت و گفت نفسی که سردی را بر گرمای امید می دمد مرگ را به بالینش فرستاده . میزبان سر خم نمود . ابوریحان بدیدار آن مرد رفته و چنان گرمای امیدی به او بخشید که آن مرد دوباره آب نوشید . ارد بزرگ اندیشمند برجسته می گوید : هیچگاه امید کسی را نا امید نکن، شاید امید تنها دارایی او باشد . می گویند : چند روز دیگر هم ابوریحان در نیشابور بماند و روزی که آن شهر را ترک می کرد آن مرد با همسر بازگشته خویش ، او را اشک ریزان بدرقه می کردند
وَنسان وَن گوگ یا فینسِنت ویلم فان خوخ ( (۳۰ مارس ۱۸۵۳ - ۲۹ ژوئیه ۱۸۹۰) یک نقاش نامدار هلندی بود. هرچند او در زمان حیاتش در گمنامی به سر میبرد و در تمام طول عمر خود تنها یک تابلو یعنی تاکستان سرخ را فروخت، اما اکنون به عنوان یکی از تاثیرگذارترین نقاشان پسادریافتگر شناخته میشود.
ون گوگ جوانی خود را به عنوان دلال آثار هنری و معلم گذراند. مدتی نیز در انگلستان و همچنین در میان کارگران معادن زغال سنگ شهر بوریناژ در بلژیک به عنوان مبلغ مسیحی فعالیت کرد. وی فعالیتهای جدی خود را به عنوان طراح و نقاش از سال ۱۸۸۰ و در سن ۲۷ سالگی شروع کرد، و از آنجاکه در سن ۳۷ سالگی درگذشت، در واقع تمام آثارش را در ۱۰ سال پایانی عمر خویش آفرید که شامل بیش از ۹۰۰ نقاشی، بیش از ۱۱۰۰ طراحی و ۱۰ چاپ میباشد.
ون گوگ شیفته نقاشی از مردم طبقهٔ کارگر مانند تابلوی سیبزمینیخورها، کافههای شبانه مانند تراس کافه در شب، مناظر طبیعی فرانسه، گلهای آفتابگردان، شبهای پرستاره و خودنگاره بود. وی در اواخر عمر به شدت از بیماری روانی و فشار روحی رنج میبرد و به اعتقاد اکثریت همین موضوع به خودکشی او منجر شد.