آیا میدانستید که در ایران باستان و در آئین پنج هزار ساله مهر(میترائیسم) روز یکشنبه مهرشید نام داشته که منظور از مهر میترا یا مهر خدای بزرگ آئین میترائیسم و معنی شید آفتاب و روشنایی میباشد یعنی مهرشید روز مهر و آفتاب یا روشنایی بوده و امروزه در تقویم میلادی این روز sunday نام دارد که دقیقا به معنی روز آفتاب میباشد . و اینک بقیه روزهای هفته:
مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی میکند
و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است.
پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند.
مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله
از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکردهاید.
نمیخواهید در این امر خیر شرکت کنید؟
وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید که مادرم بعد از یک
بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگیاش
کفاف مخارج سنگین درمانش را نمیکرد؟ زود قضاوت کردید؟
وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو
پایش را از دست داده و دیگر نمیتواند کار کند و زن و 5 بچه دارد و سالهاست که
خانه نشین است و نمیتواند از پس مخارج زندگیش برآید؟زود قضاوت کردید؟
مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه . نمیدانستم. چه گرفتاری بزرگی ...
وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان
روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینههای درمانش قرار دارد؟ زود قضاوت کردید؟
مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمیدانستم اینهمه گرفتاری دارید ...
وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکردهام !
شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟
باز هم زود قضاوت کردید! نه؟
غزل زیبا در وصف گرانی مرغ
مرغ ،آهنگ جدایی ساز کرد | ناگهان از سفره ام پرواز کرد
از فراقش قلب بشقابم شکست | قاشق و چنگال من در غم نشست
دید او فیش حقوقم را مگر؟ | کاین چنین از پیش من بگرفت پر
مرغکم رفتی تو از پیشم چرا | کردی از پیش خودت کیشم چرا
من به تو خیلی ارادت داشتم | حشر و نشری با کبابت داشتم
خاطراتت مانده در کنج اجاق | سوخت قلب دیگ تفلون از فراق
ران و بال و سینه ات یادش بخیر | قلب چون آیینه ات یادش بخیر
با سس قرمز چه زیبا می شدی | خوب و دلچسب و دلارا می شدی
ای فدای ژامبون رنگین تو | سوپ های داغ و آن ته چین تو
ناز کم کن پیش ماها هم بیا | لطف کن ،یک شام، اینجا هم بیا
دستمان از گوشت دور است ای نگار | پس تو دیگر اشکمان را در نیار
زندگی بی تو جهنم می شود | سکته ،اسبابش فراهم می شود
ای فدای قُد قُدایت باز گرد | این دل و جانم فدایت باز گرد
بی تو باور کن که مردن بهتر است | از جهان تشریف بردن بهتر است
از خر شیطان بیا پایین عزیز | عشوه کم کن ،زهر در جامم مریز
تازگی از دیگران دل می بری | هرکه بامش بیش ،با او می پری
در نبودِ هیکل زیبای تو | دلخوشم با سنگدان و پای تو
پس چه شد آن بال های خوشگلت | لک زده است این دل برای شنسلت
ذهن یخچالم پُر است از یاد تو | بازگرد ای خوشگل تو دلبرو
تخم خود را لا اقل از ما نگیر | تا که با خاگینه اش گردیم سیر
وقتی من به دنیا اومدم پدرم ۳۰ سالش بود یعنی سنش ۳۰ برابر من بود
وقتی من ۲ ساله شدم پدرم ۳۲ ساله شدیعنی ۱۶ برابر من
وقتی من ۳ ساله شدم پدرم ۳۳ ساله شد یعنی ۱۱ برابر من
وقتی من ۵ ساله شدم پدرم ۳۵ ساله شد یعنی ۷ برابر من
وقتی من ۱۰ ساله شدم پدرم ۴۰ ساله شد یعنی ۴ برابر من
وقتی من ۱۵ ساله شدم پدرم ۴۵ ساله شد یعنی ۳ برابر من
وقتی من ۳۰ ساله شدم پدرم ۶۰ ساله شد یعنی ۲ برابر من